زبانحال حضرت زینب در شهادت امیرالمومنین علیه السلام
از نگـاه پـسرت سمتِ سرت ریخت دلم دست تو سرد شد و چشم ترت ریخت دلم از سخنهای طبیبی که تو را کرد جواب از نگاه همه در دور و برت ریخت دلم مـادرم فـاطـمـه را در نـظـرت میبـیـنم ریخت از فرق تو خونِ جگرت ریخت دلم نفـس من به نـفـسهای تو بـنـد است پـدر از نفـسهای کم و مخـتصرت ریخت دلم سمتِ کـوچه نظـرم جـلب شد و آنجا، با دیـدنِ جـمعـیـتِ پشت درت ریخـت دلـم رخ مهتابیِ تو روز مرا چون شب کرد خون فرق سر تو خون به دل زینب کرد این غم آنست که یک روزه مرا پیر کند کیـست تا حـال منِ غـم زده تفـسـیر کـند بس که این زخم عمیق است و ز تو خون رفته شیر هم سخت، بعـید است که تأثـیر کند کاش میمُـردم و این گونه نمیدیـدم که رنگ رخـسار تو هـر ثـانـیه تغـیـیر کند پشت در گفت یتیمی که مگر سابقه داشت بـیغـذا بـاشم و خـرمـای عـلی دیر کند رحمت حق به دو چشمی که به قصد قربت گریه بر غربت این زخمیِ شمـشیر کند کاش پیک اجل این بار کند صرف نظر لااقـل کـاش کـمـی هـم شده تأخـیـر کـند کاش فکـری تو به حال دل و آهم بکنی چـشم خود باز کـنی بـاز نگـاهـم بکـنـی ظاهراً زخم، عمیق است و شفا نیست که نیست سرِ مُنشق شده را هیچ دوا نیست که نیست میروی بعـدِ تو شایـد که بفـهـمـد کـوفه هیچ کس مردتر از شیر خدا نیست که نیست کیسۀ نان و رطب هم به تو میریزد اشک که گرسنه است یتیمیّ و غذا نیست که نیست کوفه نشناخت تو را بعدِ نبودِ تو چه سود پشت در جمع شده مَردُم و جا نیست که نیست داغ تو داغ بزرگـیست که تا آخـر عـمر مرهمی بر جگر خستۀ ما نیست که نیست با اشاره به من و تـشنه لـبت فـهـمـاندی هیچ داغی چو غم کرببلا نیست که نیست چشم تو ماتِ ابالفضل شد و ماتِ حسین روضه خواندی دمِ رفتن به مصیباتِ حسین |